دُختـَـــــــــــر آتـــــــــیش پارهــِــــ
دختــر بهـآرے
پدر در حال رد شدم از کنار اتاق پسرش بود . با تعجب دید که تخت خواب مرتب و همه چیز جمع و جور است . یک پاکت هم روی بالشت گذاشته شده است و روش نوشته بود (( پدر )) با بد ترین پیش داوری های ذهنی پاکت را باز کرد و با دستانی لرزان نامه را خواند : پدر عزیزم ، با اندوه و افسوس فراوان برایت مینویسم ، من مجبور بودم با دوست دختر جدیدم فرار کنم ، چون میخواستم جلوی یک رویارویی با مادر و شما را بگیرم من احساسات واقعی را با نازنین پیدا کردم ، او واقعا معرکه است ، اما میدونستم تو اون رو نخواهی پذیرفت ، به خاطر تیز بینی هاش ، خالکوبی هاش ، لباس های تنگ موتور سواریش و به خاطر اینکه سنش خیلی بیشتر از منه ، اما فقط احساسات نیست پدر اون …………………… حامله است ، نازنین به من گفت : ما میتونیم شاد و خوشبخت بشیم ،اون یک تریلی توی جنگل داره و کلی هیزم برای تمام زمستون ،ما یک رویای مشترک داریم برای داشتن تعداد زیادی بچه ، نازنین چشم منو رو به حقیقت باز کرد که ماریجوانا واقعا به کسی صدمه نمیزند ،ما اون رو برای خودمون میکاریم ، و برای تجارت با کمک آدم های دیگه ای که توی مزرعه هستن ، برای تمام کوکایینی ها و اکستازیهایی که میخوایم ، در ضمن ، دعا میکنیم که علم بتونه درمانی برای ایدز پیدا کنه ، و نازنین بهتر بشه ،اون لیاقتش رو داره ، نگران نباش پدر ، من ۲۱ سالمه ، و میدونم چطوری از خودم مراقبت کنم ، یک روز ، مطمئنم که برای دیدار تون بر میگردیم ، اون وقت شما میتونی نوه های زیادت رو ببینی . با عشق . پسرت پا ورقی : پدر : هیچ کدوم از جریانات بالا واقعی نیست ، من بالا هستم خونه علی . فقط میخواستم بهت یاد آوری کنم که در دنیا چیز های بد تری هم نسبت به کارنامه مدرسه که روی میزمه . دوستت دارم ! هر وقت برای اومدن به خونه امن بود ، بهم زنگ بزنید !
نظرات شما عزیزان:
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.